نویسندهای که از تایپ کردن نفرت دارد!
از وقتی به یاد دارم از تایپ کردن -بخصوص تایپ فارسی- نفرت خاصی داشتم؛ به نظرم کار سخت و پر ضرری برای شخصی است که آن را انجام میدهد؛ اما خب به قول قدیمیها، “مار از پونه بدش میاد، در لونش سبز میشه” و این شامل حال همه ما میشود.
امروز که این مطلب را مینویسم، 30 سال دارم؛ در این مدت به من ثابت شده که مهم نیست چقدر برای آینده برنامه ریزی میکنیم، در نهایت آنچه که پیش میاد با آنچه رو کاغذ برنامه ریزی شده بوده فرسنگها فاصله خواهد داشت. برای مثال تصور خود من، از 15 سالگی، تصورم از آینده این بود که در رشته مهندسی عمران تحصیل میکنم، مدرک خود را از یک دانشگاه خارجی میگیرم و در نهایت شرکت خودم را تاسیس میکنم و پیش از 25 سالگی ازدواج میکنم و …… .
اما امروز هیچ چیز شبیه به آنچه که تصور و برنامه ریزی شده بود نشد. برای مثال اولین اتفاق این بود که من از رشته تحصیلی خودم متنفر شدم! یا تنها نگار زیبای دنیا که تا امروز واقعاً و از صمیم قلبم دوستش داشتم و به از نظر من بی نقصترین زیبای این کره خاکی بود و هنوز از وجودم جای داره، با من ازدواج نکرد؛ بگذریم که گذشته، قابل برگشت و تغییر نیست و کاری از کسی بر نمیآید. بگذریم!
اصل مطلب
دقیق به خاطر ندارم، اما زمانی بین سال 88 و 89 بود که من با فرد جالب و بسیار تاثیرگذار آشنا شدم؛ اثرات این شخص بر زندگی من هنوز قابل مشاهده هستند. اسم کامل این دوست (حتی شاید استاد معنوی) “محمد شفیع ارسطو نوری” بود، که من او را “آقای نوری” صدا میزدم؛ داستانهای من و آقای نوری به تنهایی یک کتاب است، اما قسمتی که به این دست نوشته ربط دارد، مربوط به پروژهای عجیب است که من برای ایشان انجام دادم.
آقای نوری کلکسیون DVD از فیلمهای مورد علاقه خود داشت؛ فیلمهای با ژانرهای متنوع از کشورهای گوناگون که بسیاری از آنها زیرنویس فارسی نداشتند. موضوع پروژه ساخت زیرنویس فارسی و اضافه کردن آن به DVDها و منوی آنها بود. در ابتدا من یک فیلم را به دوستی که این کار را انجام میداد محول کردم، نتیجه کار فاجعه بود، از این رو انجام این کار که در ابتدا از نظر من امری محال بود به من واگذار شد! به خوبی به یاد دارم، نام اولین فیلم، یک فیلم هندی به نام Chaal Baaz بود. ترجمه و زیرنویس این فیلم نزدیک به یک هفته طول کشید.
در مدتی که این کار را انجام میدادم تنها دلیل لذت من از این کار، خود فیلمها بودند؛ انجام این کار باعث میشد تا فیلمها با دقت بیشتری دید و درک کرد -البته فیلمهای هندی معمولاً چیز زیادی برای درک کردن نداشتند.
ماجراهای من و آقای نوری تمام شد و من هنوز از تایپ کردن نفرت داشتم! در سال 1391 بطور تصادفی و بدون برنامهریزی قبلی، همزمان با شروع خدمت سربازی، در صنف عکاسی مشغول به کار شدم. پس از مدتی به دلیل احساس نیاز، شروع به ترجمه و نگارش مقالههای آموزش عکاسی کردم؛ این اولین تجربه من در زمینه تولید محتوای متنی برای یک وبسایت بود.
پس از مدتی ترجمه، تحقیق، جمع آوری و نگارش مقالات عکاسی، این کار جزئی جدا نشدنی از زندگی کاری من شد؛ با گذشت زمان و یادگیری اصول مربوط به عکاسی و وقوع برخی اتفاقات در محل خدمت سربازی، علاوه بر تولید محتوای متنی، عکاسی و تولید محتوای بصری نیز به کارهای من اضافه شد! اما از آنجایی که این نوشته در مورد نفرت من از تایپ کردن است کاری به آن نداریم.
همزمان شدن همه گیری نرم افزارهای پیام رسان مانند Viber، WhatsApp و Telegram با پیشرفت کاری من، باعث شد که تایپ کردن تبدیل به جزئی جدا نشدنی از زندگی شخصی من نیز شود؛ دست من روز به روز در تایپ کردن سریعتر و دقیقتر شد.
اگر اشتباه نکنم، بهمن ماه سال 1395 بود که با سمت مدیر داخلی به دفتر نشریه عکاسی وارد شدم. البته این دفتر نشریه در واقع بخشی از یک مجموعه بازرگانی فعال در زمینه تجهیزات عکاسی بود! از اینکه در شغل جدید زیاد نیازی به تایپ کردن نبود و سنگینترین کار تایپ من مربوط به نگارش نامه یا گزارشات اداری بود، بسیار خوشحال بودم. اما مثل همیشه برنامه ریزی روزگار به گونه دیگری بود!
خلاصه ماجرا این بود که مجموعه بازرگانی به وبسایت جدیدی نیاز داشت و محتوای متنی (و مقدار زیادی از محتوای تصویری) موجود برای تکمیل سایت کافی نبود و بخاطر فضای بسته مجموعه و کمبود بودجه (داستان همیشگی همه شرکتهای خصوصی کره زمین) من ناچار به تولید محتوا برای سایت و تمامی محصولات مجموعه بودم! -البته طراحی خود سایت هم بر دوش من افتاد! (این کار باعث شد تا سمت مدیر داخلی یه طور کلی در سایه قرار گیرد).
تایپ کردن در مجموعه جدید کمی متفاوت بود. تحصیلات مدیر مجموعه در زمینه ادبیات بود و از این رو تمام متون نگارش شده از نظر ادبی، دستور زبان فارسی و حتی اصول تایپ، باید از هر جهت صحیح و بدون اشکال بودند.
خب، این اتفاق خوبی بود؛ چون من در دوران تحصیل با ادبیات و زبان فارسی میانه خوبی نداشتم و از این طریق در مورد اصول صحیح نگارش، از جنبه دستوری و فنی بسیار قویتر و با تجربهتر شدم.
علاوه بر تولید محتوا برای وبسایت مجموعه، نگارش مقاله یا شاید بهتر باشد بگویم مقالات، برای نشریه نیز از جمله کارهای من بود. در مدت دوساله حضور من در این مجموعه، آنقدر تایپ کردم که تایپ کردن برای من عادت شد. اما هنوز تنفر من سر جای خودش بود و هر روز از گوشه اتاق، به من نگاه میکرد! شرایط من مانند شرایط ذوجی بود که از هم نفرت داشتند اما به خاطر عادت یا دلایلی دیگر توان جدایی نداشتند!
در بهمن سال 1397 از مجموعه خارج شدم و تصمیم گرفتم تا مدتی استراحت کنم و به صورت آزاد برای خودم کار کنم.
خوشبختانه از سال 97 تا امروز که نوشتن در Poghes.com را شروع کردم، کار تایپ خاص و سنگینی انجام ندادهام. اما بخاطر شیوع ویروس کرونا (COVID-19) که به نوعی منجر به ضعف شدید کسب و کارهای فیزیکی شده، نیاز به راه اندازی کسب و کار آنلاین دارم و این به معنای شروع مجدد دوران تایپ روزانه است . البته مطالبی که در این وبسایت درج میشوند ارتباط چندانی به کسب و کار من ندارند.
خلاصه ماجرا
اگر بخواهم خلاصه و بدون حاشیه بگویم، بطور کلی من از تایپ کردن متنفرم، اما از آنجایی که این کار جزئی لازم و جدایی نشدنی از زندگی روزمره خصوص و کاری من است، همیشه به نیمه پر لیوان و آثاری که انجام این کار بر من و زندگی و کار من دارد نگاه میکنم؛ در واقع من این واقعیت را پذیرفتهام و با نگاه به جنبههای مثبت از آن لذت میبرم. اما لازم به اشاره است که در زمینه زندگی شخصی، تا حدی که قادر باشم بجای تایپ در پیام رسانهای اینترنتی، به تماس و ایجاد مکالمه صوتی با افراد مورد نظرم اقدام میکنم، مکالماتی که گاهاً تا دو ساعت هم طول میکشند!
بطور کلی من از انجام کارهای یکنواخت و تکراری بیزارم و دوست دارم کاری که انجام میدهم متنوع باشد و هر روز ماجرا و چالشهای جدیدی را برای من ایجاد کند!
آهنگ
اسم آهنگی که در آخر گذاشتم، You Can’t Control It از Jack Johnson است. پیام این آهنگ اینه که خیلی از اتفاقات در این دنیا دست ما نیست و ما باید به تلاش خودمون ادامه دهیم و نتیجه، هرچه باشه نباید روی طرز فکر و میل و میزان تلاش ما برای پیشرفت اثر منفی داشته باشه.
You Can’t Control It by Jack Johnson
Understand one thing
If and when you drink
From this vast ocean
You can’t control it
Na, na, na you can’t control it
Make you begin a war within your head
One that you could never win
Send in the troops, send insecurities
What doesn’t matter in the end
So daddy told you understand one thing, son
If and when you drink
From this vast ocean
You can’t control it
Na, na, na, you can’t control it
Understand the magnitude of the melodies that they make
Did it fill your lungs with rage?
What’s the matter, did catastrophe get your tongue tied in the fray?
When the band began to play
Daddy wiped the tears away, he said son
If and when you drink from this vast ocean
You can’t control it
Na, na, na you can’t control it
Na, na, na you can’t control it
Na, na, na you can’t control it
پوریا غلامی اسفیدواجانی (PoGhEs)
23 فروردین 1399